پدر؛ چه بگویم؟ راستش تو هیچی نیستی. آدمیزاد هرکجا نتواند محق باشد اما پیش پدرش میتواند باشد. و من حق دارم که بگویم... تقریبن هرشب من تلویزیون را خاموش میکنم وقتیکه خوابیدی. تلویزیونی که تو روشنش کرده بودی و میدیدی. نگاه کن بقیه به من غبطه میخورند وقتی مرا در این لحظات میبینند، اما بقیه جاهلاند و نمی بینند. بقیه هم بروند بمیرند. این روزها همه شبیه به پیرزنها شده اند؛ جوانها بخصوص متاهل ها؛ مینشینند غیبت میکنند غر میزنند همزمان هم مراقبند مبادا کسی بیاید درِ کُسِ خواهرشان ترقه بندازد. همین. من کثافات را طوری به آغوش میکشم که کثافات واقعن وجود دارند، با یک باور خاص و نابی. چون کثافات واقعن وجود دارند. و ما واقعن وجود داریم. و شما واقعن ما را استثمار و نابود کرده اید. و من متمایل به هیچ دیگر در این کالبد انسانی قرار نمیگیرم.
برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 143