تا بحال نصفهشب با تجربه ی روز قبلت از خواب پریده و اشک ریخته اید؟ من اشک ریختم. به دفعات. اما فقط اشک نبود، خواهش هم بود. از خدایان خواهش کردم_ از آن نیروهای تاریک و برتر_ از آن صفات و ارزشهای والای انسانی_ از خدایان قدیم بگیر تا خدایان جدید آمریکایی_ خواهش کردم؛ که مرا به حال خودم بگذارند. هر فکر و اندیشه_ هر میل و اراده که در روز مرا شیفته ی خود می کرد و دوست من بود، شب میخواست از من انتقام بگیرد. گناه من چه بود جز کنجکاوی؟ فهمیدم هیچ بزرگی آنقدر که باید سخاوتمند نیست. من در دستانشان آیینه ای تمامنما بودم که طاقتم را نداشتند، شاید هم برایشان خسته کننده بودم. من هر مساله و هر رازی را انسانی میدیدم، این هوشمندی و آسایش من بود. من کشتیای بودم که فقط می خواست برود، و و باور داشت هر رفتنی پیروزیست، هنوز هم همین باور را دارم. من لبخندی بودم که مدتها پیش فراموشش کرده بودند و یا شاید هیچوقت نداشتنداش. من ضرورتی داشتم که آنها هم مثل مردم نمی فهمیدنش. اما ما در یک چیز مشترک بودیم؛ خشم آنها چه بود در برابر خشم من؟ آنها شبیه به کودکانی بودند که شکلاتشان را میخواستند؛ حال اینکه من شکلاتم را در وجود آنها میجستم... این دیگر چه کسشری ست... حسرت عشقبازی با آن نیمهخدا در من مانده. مدتیست که دارم هرچیزی میخواهم و میشود. یک جواب برای عوام؛ اگر من بخاطر حرفهایی که میزنم دهان بزرگی دارم، حتما اینطور طراحی شدم، و حتما خالق من هم دهان بزرگی داشته. نه تنها خالق من، بلکه خالق شما هم دهان بزرگی داشته. شماها که حتی این دهان بزرگ را هم ندارید. من وقتی از خدا و خدایان حرف میزنم، بیشتر از این نمیشود که خودم باشم. نه این جنگی نیست که من طلبش کردم. من دارم خداحافظی میکنم. شماها هم باید احمق باشید که مرا جدی بگیرید. من قبلن تمام خدایان را تار و مار کردم. فقط از روی بیماری، دارم نفرت اضافی برای خودم میخرم. بلکه در این نفرت یک با شرافتی پیدا شود و چیزهایی یاد بگیرد. نه...
نه نمیخواهم فریب خورده ای احمق باشم. من خودم خیلی چیزها هست که باید یاد بگیرم. من باید دنیای خودم را بیافرینم و نهایتا و بااحترام آن را ترک کنم، مثل یک خدا، همانکاری که هر مردی باید انجام دهد. همه ی بچه ها تنها اند. همانکاری که یک پدر انجام میدهد. همانکاری که برایمان انجام ندادند. پرواضح است که پدران خوبی نداشتیم.
و شاید در این راه فقط نشود که خودم را هم نجات دهم، اما شاید این هم اشکالی ندارد.
امضاء: حافظه ی قبیله
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم خرداد ۱۳۹۶ساعت 17:2 توسط متمایل به هیچ |
من فکر میکنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر میکنم پس تو هستی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 18:27